یا بین بقیع خاک نشسته به هوایت
یا پشت سر قافله یا کرب و بلایی
چون حضرت سجاد روی ناقه نشسته ست
امشب به مدینه به گمانم که نیایی
یا بین بقیع خاک نشسته به هوایت
یا پشت سر قافله یا کرب و بلایی
چون حضرت سجاد روی ناقه نشسته ست
امشب به مدینه به گمانم که نیایی
بیا مسافــــــــــر غـــــــــــریب صحرا ، قشنگتـــــــــرین یوسف زهــــــــــرا
گریــــ ه کــن ایـــــن روز و شب ها
تمام راه ظهور تو با گنه بستم/ دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم.
کسی به فکر شما نیست راست می گویم/ دعا برای تو بازیست راست می گویم.
اگرچه شهر برای شما چراغان است/ برای کشتن تو نیزه هم فراوان است.
آقا جونم...مهربونم...کی میایی دردت به جونم؟
از خدا همیشه خواستم که بیایی تا من جوونم
اقا جونم...اقا جونم...
اون که دعوت نامه داده اسم ماها را هم نوشته
اگه رامون نده امشب برا صاحب خونه زشته
آقا میشه دستما بگیری که آب از سرم گذشته
دنیای بی تو جهنم با تو اتیشم بهشته
آقا جونم...آقا جونم...مهربونم...کی میایی دردت به جونم؟
از خدا همیشه خواستم که بیایی تا من جوونم
اقا جونم...اقا جونم...
عصر یک جمعۀ دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظهء باران نرسیده است؟
وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است
و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد،
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مرد،
خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است،
ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،
کاش تا آخر این لحظه بیایی مولا
سال را از کف غمها بربایی مولا
سالهایی که سرانجام بدون تو گذشت
همه دم بود پر از آه سُرایی مولا
سالها سفره ما سین سکوتت را داشت
هفت منزل غزل ناب خدایی مولا
کاش تا آخر این هفته پر از نور کنی
هستی اهل جهان را... تو صفایی مولا
دست روی سر ما اهل تبسم بکشی
تو که مولای تمام شهدایی مولا
مادرم بینظری بر رخ ماهت پر زد
رفت تا وسعت اقلیم رهایی مولا
آرزوهای قشنگیست درون دلمان
مثلا از رخ خود پردهگشایی مولا
سال دارد بهخدا باز به فرجام رسد
سال نو میرسد آرام... کجایی مولا؟
آقا جان سلام،
می گویند ساعت هشت سال تحویل می شود،
اما من می گویم نمی شود ...
مگر برایِ زمان، بدونِ صاحبش تحویلی هست؟!
ما یک سالِ دیگر را بدون حضورت به پایان می بریم.
اما به گمانم این ساعت بی حکمت نیست،
شاید امسال به دعایِ جدِ بزرگوارتان سر به راه شویم،
سر به راهِ شما ...
شاید سالِ بعد با صاحبش تحویل شود.
ان شاالله...
رسم ایرانیها اینه که :
وقتی می خوان کسی رو از عزا در بیارن، براش
لباس می برن...
خدایا بعد از 2ماه عزا...
بر قامت امام عصر، لباس فرج
و بر ما ، لباس تقوا بپوشان