همان روز که در کوچه ها فاطمه سیلی خورد،
به ما فهماند؛
پای علی ایستادن آسان نیست...
غصه هایت که ریخت، تو هم، همه را فراموش کن
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت یک تجربه را بیرون بکش
... محکم تر بتکان
تمام کینه هایت را بریزان
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت
باز هم محکم تر از قبل، دلت را بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گانه هم بیفتد
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
یک تکان دیگر . . .
دلت را ببین
چقدر تمیز شد
دلت سبک شد؟
حالا این دل، جای "عشق" است
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
مشتی خاطره و یک "او"...
خـانه تـکانی دلـت مبـارک