...............کجایی دادش
ی بار دیگه بگو برادر
حضرت عباس دستش به آب رسید مشک و پر کرد علامت داد فریاد زد انابن علی المرتضی...
امام حسین فهمید عباس به آب رسیده ؛ داد زد انابن محمد المصطفی ... آروم گرفت قوت گرفت...
همچین که دست راستش قطع شد گفت انابن علی المرتضی...
ابی عبدالله یه اسمی رو برد یادش رفت دستش بریده ... گفت انابن فاطمه الزهرا... ای دست بریده من پسر دست شکسته ام...
اما دیگه هرچی گفت انابن علی المرتضی انابن خدیجه القرا انابن فاطمه الزهرا.....دید دیگه از علقمه صدا نمیاد..چی شده؟
دست راست قطع شد ، دست چپ قطع شد ، مشک بر دهان داره اشک میریزه... میگه خدا : خاک بر سرم شد ؛ آقام داره صدام میزنه نمیتونم جوابشو بدم
همچین که تیر به مشک خورد ، تیر به چشم خورد ، عمود به سرش زدند گفت بزار مولام رو دلخوش کنم ... آرزو داره اینجوری صداش بزنم...حسینم آرزو به دل نمونه
برای اولین بار به حسین گفت : داداش .............. حالا دیگه برادرتو دریاب
امام حسین گفت : عمری مرا سید و سرور خواندی چه شد این بار برادر خواندی
حضرت عباس جواب داد : آقا آقا
مادرت فاطمه آمد به سرم یاریم کرد و صدا زد پسرم
پسرم پسرم پسرم